معنی لیز خوردن

لغت نامه دهخدا

لیز خوردن

لیز خوردن. [خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب) سُر خوردن. تزلق. لیزیدن. لغزیدن پای در جائی نسو و لغزان. لغزیدن و لغزانیدن. سریدن. در سطحی لغزان سریدن پای و جز آن.


لیز

لیز. [ل َ] (ع مص) پناه گرفتن به کسی. (منتهی الارب).

لیز. (ص) نسو. لغزان. املس. لغزناک. سخت هموار. مانند مرمری تراشیده و بر زمین نصب کرده که پای رونده بر آن لغزد. لغزاننده، چنانکه زمین یخ بسته. لغزنده و نرم را گویند و هر چیز که با او لغزندگی و نرمی باشد. (برهان). لغزنده: معده ٔ لیز و آب هندوانه.
- لیز شدن معده، کم شدن ماسکه ٔ آن.
|| لزج. لزجه. چسبنده. بالعاب. || آمیخته. || (اِ) دست افزار کشیدن بر چیزی. (برهان). || (پسوند) مزید مؤخر کلماتی است، چون: پالیز. کفچلیز. دهلیز. جالیز. فالیز.


لیز رفتن

لیز رفتن. [رَ ت َ] (مص مرکب) لیز خوردن.

فارسی به انگلیسی

لیز خوردن‌

Coast, Glide, Skid

حل جدول

لیز خوردن

سر خوردن، لیزیدن، لغزیدن

سر خوردن، لغزیدن

سر خوردن و لغزیدن.

سُر، سُر خوردن، سُریدن، لغزیدن

فرهنگ عوامانه

لیز خوردن

سر خوردن و لغزیدن است.

فرهنگ معین

لیز خوردن

(خُ دَ) (مص ل.) سر خوردن، لیزیدن.

فرهنگ فارسی هوشیار

لیز خوردن

(مصدر) لغزیدن پای در جایی لغزان سریدن: پایم در برف لیز خورد و بزمین افتادم. . .

فارسی به ایتالیایی

لیز خوردن

slittare

sbandare

فرهنگ عمید

لیز

زمین نمناک و لغزنده،
هر چیزی که رطوبت و لغزندگی داشته باشد،
* لیز خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] سُر خوردن، لغزیدن،

گویش مازندرانی

لیز

لیز، صاف، لزج چسبیده

معادل ابجد

لیز خوردن

907

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری